.estp-changedby-essin a{color:#0101DF !important}

مفهوم شرط

در این گفتار مفهوم لغوی شرط را بیان کرده و سپس مفهوم اصطلاحی آن را شرح می­دهیم.

بند اول) مفهوم لغوی شرط

شرط در فرهنگ فارسی معین به معنی قرار، پیمان، عهد، تعلق امری به امر دیگر آمده است.[۱] معنی دیگری که برای شرط آمده است عبارت است از آنچه برای تحقق و انجام­گرفتن امری لازم شمرده می­شود، آنچه لازمه­ی امری است.[۲]

در لغت­نامه­ی دهخدا شرط به معنی گرو بستن، پیمان­کردن، تعلیق­کردن کاری را به کاری آمده است.[۳]

در فرهنگ لاروس شرط در معنی لازم گردانیدن و پذیرفتن، لزوم چیزی در معامله به کار رفته است.[۴]

نیز شرط به معنی هر قرار خاصی است که به عملی قانونی مرتبط باشد و با حاصل­شدن آن حصول مشروط لازم آید.[۵]

دیگر معنی شرط لازم گردانیدن چیزی، گرفتن پیمان و تعلق چیزی به چیزی است.[۶]

بند دوم) مفهوم اصطلاحی شرط

شرط در اصطلاح دارای معنی خاصی است. در اینجا این مفهوم را از دید فقهی و حقوقی تعریف می­نماییم.

الف) شرط در اصطلاح فقهی

در اصطلاح فقها شرط عبارت است از: «فهو الذی یلزم من عدمه العدم، و لایلزم من وجوده وجود». شرط عبارت است از آنچه که از نبود آن، نبود مشروط لازم می­آید، ولی از وجود آن وجود مشروط لازم نمی­آید.[۷]

علامه حلی شرط را چنین تعریف نموده: «فالشرط هو الذی یحصل عنده لا به، کحفر البئر مع الترّدیه، فإنّ الموت بالترّدیه، لکن الحفر شرط، و کذا الإمساک مع القتل، و لایتعلّق القصاص بالشرط».[۸] شرط آن است که با وجود آن نه به وسیله­ی آن جنایتی حاصل می­شود؛ مانند حفر چاه و پرت­کردن شخصی در آن. در این مثال مرگ ناشی از انداختن شخص در چاه است، اما حفر چاه در اینجا شرط است و همچنین نگه داشتن مجنیٌ­علیه توسط دیگری تا ثالث او را بکشد که در این مثال امساک شرط است و شرط موجب قصاص نمی­شود.

ایشان همچنین در کتاب قواعدالحکام گفته­اند: «فالشرط ما یقف علیه تأثیر المؤثّر و لا مدخل له فی العلّیه کحفر البئر بالنّسبه إلی الوقوع إذ الوقوع مستند إلی علّته و هی التّخطّی و لایجب به قصاص بل الدّیه».[۹] شرط آن است که تأثیر علّت منوط به آن است، اما در باب علّیت هیچ­گونه دخالتی ندارد؛ مانند حفر چاه به نسبت افتادن در چاه، چرا که افتادن در چاه مستند به علّت است و علّت افتادن در چاه باعث قصاص نمی­شود، بلکه باعث دیه می­شود (البته اگر از باب عدوان باشد).

میرزای قمی در کتاب جامع­­الشتات تعریف علامه از شرط را در قواعد پذیرفته و می­فرماید: «اما شرط پس اولی همان است که (علامه) در تعریف آن گفته است که تأثیر علّت موقوف بر آن هست و لکن آن مدخلیتی در علّیت و تولید ندارد، نه بواسطه و نه بلاواسطه و آن موجب ضمان در تلف مال و نفس هست، اما به دیه نه به قصاص به شرطی که بر سبیل عدوان باشد و دیه هم متوجه به فاعل شرط است نه به عاقله».[۱۰]

مقالات و پایان نامه ارشد

در مفتاح­الکرامه شرط این­گونه بیان شده: «أنّ الشرط ما یقف علیه تأثیر المؤثّر و لا مدخل له فی الفعل­ – أی الموت ­- کحفر البئر فی الطریق بالنسبه إلی الوقوع فیها إذ الوقوع مستند إلی علّته و هو التخطّی».[۱۱]

شرط آن است که تأثیر مؤثر متوقف بر آن است، اما دخالتی در فعل که همان مرگ است ندارد؛ مانند کندن چاه در راه که شرط است و افتادن در چاه علّت مرگ است و این به سبب خطای فرد می­باشد.

صاحب جواهر نیز در تعریف شرط گفته­اند: «مایقف علیه تأثیر المؤثر و لامدخل له فی العله للزهوق، أی لاتأثیر له، کحفر البئر بالنسبه إلی الوقوع فیها، اذ الوقوع مسند إلی عله، و هی تخطّی».[۱۲] همان­گونه که از تعاریف نمایان است فقها تعریف­های یکسانی از شرط کرده­اند، ایشان شرط را در تحقق علّت لازم می­دانند در حالی که مدخلیتی در علّت مرگ ندارد.

عبدالقادر عوده در تعریف شرط می­گوید: «هو مالا یؤثر فی التلف و لا یحصل بل یحصل التلف عنده بغیره و یتوقف تأثیر ذلک الغیر علیه، أی هو مالا یکون عله للموت و لایجلب الموت، أو هو کل فعل لم یتلف المجنی­علیه، و لم یکن عله فی تلفه، ولکن وجوده جعل فعلا آخر متلفاً أو عله فی التلف، و لولا وجوده ما کان لهذا الفعل الآخر ذلک التأثیر، و مثل ذلک أن یلقی إنسان بآخر فی بئر حفره ثالث بغیر غرض للقتل، فیموت الثانی، فإن ماأثر فی التلف و حصله هو الإلقاء لا حفر البئر، ولکن الإلقاء ما کان یمکن أن یکون له الأثر الذی حدث لولا وجود البئر».[۱۳]

شرط آن است که در تلف مؤثر نیست و آن را به­وجود نمی­آورد، بلکه با وجود شرط، تلف به واسطه­ی فعل دیگری حاصل می­شود و تأثیر آن فعل دیگر متوقف بر وجود شرط است؛ به عبارت دیگر شرط علّت مرگ نیست و باعث آن نمی­شود و آن هر فعلی است که باعث تلف مجنیٌ­علیه نمی­گردد و علّت تلف نیست، لیکن وجود شرط باعث می­شود که فعلی دیگر علّت گردد و اگر شرط نباشد، این فعل آخر آن تأثیر را در تلف نخواهد داشت؛ مانند اینکه کسی چاهی حفر کند بدون قصد قتل و دیگری فردی را در آن چاه بیندازد و او بمیرد، در اینجا تلف به واسطه­ی انداختن در چاه است و نه حفر چاه، اما انداختن در چاه باعث مرگ نمی­شد اگر چاه نمی­بود.

از آنچه گفته شد چنین استنباط می­گردد ­که وجود شرط لزوماً باعث به­وجودآمدن علّت نمی­شود، از طرفی نبود شرط باعث منتفی­شدن علّت می­شود.

[۱]- فرهنگ فارسی معین، مدخل شرط.

[۲]- حسن انوری، همان، ص ۷۴۶٫

[۳]- لغت­نامه­ی دهخدا، مدخل شرط.

[۴]- خلیل جر، همان، ج ۲، ص ۱۲۶۰٫

۶- پرویز اتابکی، فرهنگ جامع کاربردی فروزان، چاپ اول، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۸۰، ج ۳، ص ۱۶۰۴٫

[۶]- احمد سیّاح، همان، ج ۱، ص ۷۸۸٫

[۷]- الشهید الاول، القواعد و الفوائد، الطبعه الاولی، قم، موسوعه الشهید الاول، مرکز العلوم و الثقافه الاسلامیه، ۱۴۳۰هـ.ق، الجزء الخامس عشر، ص ۱۵۷٫

[۸]- ­العلامه الحلی، تحریرالاحکام، همان، ج ۵، ص ۴۲۲٫

[۹]- ­العلامه الحلی، قواعدالحکام، همان، ج ۳، ص ۵۸۹٫

[۱۰]- میرزا ابی­القاسم­­بن­­الحسن الجیلانی القمی، جامع­­الشّتات، طهران، منشورات شرکه الرضوان، ، ج ۲، ص ۷۴۰٫

[۱۱]- محمدجواد حسینی عاملی، همان، ص ۲۲٫

[۱۲]- محمدحسن نجفی، همان، ج ۴۲، ص ۱۸٫

[۱۳]- عبدالقادر­ عوده، همان، ص ۳۷٫

 


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...