کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



جستجو


 



:

در بین تمامی نهادها ، سازمان ها و موسسات اجتماعی ، خانواده مهم ترین ، ارزشمند ترن و اثربخش ترین،  تاثیرها را داراست . خانواده طبیعی ترین واحد تولید مثل و فراگیرترین واحد اجتماعی به شمار می آید .زیرا همه اعضای جامعه را در بر می گیرد . خانواده دارای اهمیت تربیتی و اجتماعی است . افراد از سوی خانواده گام به عرصه هستی می نهند.  جامعه از تشکل افراد  هستی، قوام می یابد و از آن رو که نهاد خانواده مولد نیروی انسانی و معبرِسایر نهادهای اجتماعی است از ارکان عمده و نهاد های اصلی هر جامعه به شمار می رود (نوابی نژاد، 1381).

خانوده کانون اصلی هنجار ها ، سنت ها و ارزش های اجتماعی و نیز شالوده استمرار پیوندهای اجتماعی و روابط خویشاوندی و کانونی در جهت بروز و ظهور عواطف انسانی و مکانی برای پروش اجتماعی کودک است.خانواده نظامی است که عملکرد آن از طریق الگوی مراوده ای صورت می گیرد . همین الگو های مراوده ای ، تارهای نامرئی توقعات مکملی را تشکیل می دهد که نظم دهنده بسیاری از اوضاع و شرایط خانواده است  (مینوچین ، 1974).

ستوده(1999) ، کاپلان ، کیران و همکاران(2007) و شاملو(1999) معتقدند فقدان خانواده سالم سبب می شود کودکان خانواده از بسیاری از تجارب مفید و یادگیری های سالم محروم شده و وجود نشانه های متعدد روانی در این خانواده ها می تواند تغییراتی را در رفتار کودکان ایجاد نموده و موجب بروز مشکلاتی از قبیل افسردگی ، اختلال روانی ، مشکلات هیجانی ، بزهکاری و رفتار های ضد اجتماعی فراهم نماید لذا بالا بودن میزان افسردگی در نمونه های تحت سرپرستی بهزیستی با یافته های محققین ذکر شده هماهنگ می باشد.

کودکانی تحت سرپرستی سازمان های دولتی  و خصوصی نگهداری کودکان هستند،که به هر علتی به طور دائم و یا موقت سرپرست خود را از دست داده اند و با معرفی به مقام قضایی به سازمانی به نام بهزیستی سپرده می شوند (اصلی پور وکافی  ،1388، ص 6).

مطالعات نشان می دهند کودکانی که بخش اول زندگی شان را در پرورشگاه یا خانواده های نامناسب می گذرانند ، عمدتا از محیط های حمایت کننده محروم هستند و بیشتر در معرض خطر مشکلات رفتاری شامل :بیش فعالی ، پرخاشگری ، رفتار های ضد اجتماعی و مشکلات هیجانی  مانند اضطراب، افسردگی و عدم تنظیم هیجانی و مشکلات جسمانی مانند کم خونی ، اختلالات دهان و دندان و مشکلات پوستی قرار دارد ( کیل ، 2012، لومن و گونار، 2010، الیس و فیشر، 2004، مکلین ، 2003، صدیقی ، تمانی فر و دشتیان ، 1391، بگیان ،  درتاج و محمد امینی ، 1391، و کیلیان ، عرب سلمانی  و کرامت ، 1390، بیات ، نظری ، شاهسواری ، میری و نادری فر ، 1389) .

دلبستگی یکی از عوامل مهم و تاثیر گزاری است که در طی دوران رشد نوزاد باید خانواده ها و جوامع آن را مورد توجه قرار دهند با توجه به اینکه نوع سبک دلبستگی در شکل گیری شخصیت و نوع رفتار افراد موثر می باشد و تمام رفتار های آینده و بزرگسالی را تحت تاثیر قرار می دهد نوع سبک دلبستگی  در چگونگی شکل گیری و کنترل و ابراز هیجان ها موثر می باشد سبک دلبستگی که اولین بار توسط بالبی مطرح شد به پیوند عاطفی نوزاد و مادر در سال های اولیه نوزاد  تاکید دارد  و نشان می دهد که چگونگی سامانه احساسات و رفتار های دلبستگی ، ماهیت تصورات و تجربه های فرد را از پیوند عاطفی و روابط  بین شخصی تعیین می کند (بشارت ، گلی نژاد ، احمدی ، 1382).

نظریه دلبستگی  توسط بالبی در یک مجموعه سه جلدی با عنوان دلبستگی و فقدان مطرح شد آزمون های تجربی این نظریه ابتدا به وسیله اینزورث ،بلهار، واترز و وال در مطالعات دلبستگی مادر-نوزاد انجام شد .طبق نظریه تکامل ، انسان به تعدادی سیستم رفتاری  مجهز شده است که شانس بقا و تولید مثل وی را افزایش می دهند . از این سیستم ها می توان سیستم اکتشافی ، سیستم مراقبتی ، سیستم جفت گیری جنسی و سیستم دلبستگی  را نام برد. در نوزادی ،  دلبستگی عاطفی نسبت به یک یا چند نفر از مراقبان برا ی تامین حمایت، حفاظت و امنیت شکل می گیرد . وقتی موضوع دلبستگی (مادر) به اندازه کافی پاسخگو و حمایت کننده باشد  آنچه که نظریه دلبستگی از آن تحت عنوان مدل های درون کاری مثبت از خود و دیگران نام می برد در فرد شکل می گیرد . وقتی موضوع دلبستگی غیر پاسخگو و غیر حساس باشد  مدل درون کاری منفی از خود و دیگران در نوزاد تشکیل می شود .این مدل درون کاری شکل گیری و حفظ روابط نزدیک را در ادامه زندگی فرد تحت تاثیر قرار می دهند ( بشارت، کریمی، رحیمی نژاد،1385) .

یکی از مسایل بحرانی و عمده زمان کنونی برقرای محیط فیزیکی و اجتماعی سالم و مناسب برای کودکان می باشد زیرا عواملی که موجب برهم زدن  محیط زندگی کودک می شود می توانند سلامت وی را تحت تاثیر قرار دهند بنا بر این باید زمینه های مناسب جهت مراقبت ، پرورش و اجتماعی شدن کودکان توسط جوامع فراهم گردد( بیات و خالدی پاوه ، 1390).

دلبستگی از عوامل تعیین کننده شخصیت فرد در بزرگسالی است . دلبستگی نقش سیستم تنظیم کننده ای که در درون فرد است دارا می باشد  و هدف این سیستم در فرد وابسته، از لحاظ روانی معطوف به ایجاد احساس امنیت است .برخی از محققان نظریه دلبستگی را به عنوان رستاخیز دوباره روانکاوی و عامل مهم احیای دوباره این مکتب می نامند . از نظر جان بالبی،  دلبستگی یکی از نیاز های بنیادین انسان است . نظریه دلبستگی بر این باور است که دلبستگی پیوندی جهان شمول است  و در تمام انسانها وجود دارد بدین معنی که انسانها تحت تاثیر پیوندهای دلبستگی های شان هستند .بالبی معتقد است که یک شخص برای رشد سالم نیاز به پیوند عاطفی دارد و دلبستگی در انسان موازی نقش پذیری در حیوانات عمل کرده و در یک دوره حساس شکل می گیرد . در تحقیقاتی که توسط اینزورث انجام شده نشان داده که سبک های دلبستگی به سه صورت دلبستگی ایمن، دلبستگی اجتنابی ،دلبستگی دوسوگرا (خوشابی، ابوحمزه، 1387).

یکی از موضوعاتی که در دو دهه گذشته تلاش و توجهات تجربی و نظری فراوانی را به خود جلب کرده است بحث هیجانات است این علاقه و توجه تا حدی می تواند به دلیل نقشی باشد که هیجان و تنظیم هیجانی در رفتار های بیرونی فردی ایفا می تماید . نظریه پردازان و دانشمندان مختلف تعاریف متعددی از هیجان ارایه داده اند اما در مجموع می توان گفت که هیجان رویدادی چند بعدی و پیچیده است که منجر  به آمادگی برای عمل می شود ( حسینی ، خیر ، 1389).

هیجانها بخشی از زندگی روزمره ما را تشکیل می دهند ویژگی مشترک هیجانها این است که چه خوشایندو چه ناخوشایند ، تنهادر مغز باقی نمی مانند بلکه با تغییرات فیزیولوژیکی  و بدنی همراه هستند.رشد بهینه در کودکان به محرک های محیطی حمایتی و رابطه قوی با مراقبان اولیه  و برخورد و رفتار و نوع هیجانات اطراف آنان مانند رفتار والدین بستگی دارد میزان تاثیر والدین به فراوانی ، مدت ، شدت و کیفیت تماس هاس اجتماعی آنان با فرزندان شان مرتبط  است (الکس مو کیلی، روبرت دانتزر، ترجمه گنجی و پیکانی ، 1384 ).

وُلز در مطالعه نظریه های هیجان مطرح می کند که نظریه های هیجان در سه مدل اصلی می توان طبقه بندی کرد که عبارتند از :مدل فیزیولوژیک محور : هیجانات را به عنوان پاسخ فیزیولوژیکی با هدف حفظ بقا تبیین می کنند . مدل های شناختی: فرایند های شناختی را در تجربه و بیان هیجان مهم می دانند و هیجانات را بر اساس ارزیابی و فرایند های شناختی توضیح می دهند .مدل های شناختی /اجتماعی : تمرکز رویکرد تکاملی را در پاسخ به محیط با رویکرد ارزیابی شناختی جمع می کند و عامل های اجتماعی را برای تبین تجربه و بیان هیجان اضافه می کند . رابطه بین هیجانات، نقش های اجتماعی و تعامل اجتماعی مورد توجه این رویکرد است (حسینی و خیر، 1390).

1-2-      بیان مسئله:

خانواده  مهم ترین  عامل از میان عوامل متعددی است که می تواند باعث تسهیل رشد شخصیت با بازداری آن شود. رشد در اوایل کودکی ازطریق عوامل محیطی مانند خانواده شکل می گیرد، ولی تحت تاثیرمحیط اطراف و فرهنگ نیز میباشد(بهرامی،صالحی،پورمومنی،1382).

برخی از مولفان نیز بروز اختلال های روانی در کودکان و نوجوانان را از عمده ترین عوارض موجود اختلافات خانوادگی ، خانواده های گسسته با خانواده هایی می دانندکه بنا به عللی فرزندان خود را رها کرده اند ( سادوک، کاپلان ، 2003).

رشد بهینه در کودکان به تحرک های محیطی حمایتی و رابطه قوی با مراقبان اولیه مانند والدین بستگی دارد. یکی از مسایل مهمی که در زمینه روابط والدین و کودک مورد توجه قرار می گیرد، دلبستگی است .«دلبستگی» اولین بار توسط «بالبی» مطرح شد .از نظر بالبی علاوه بر نیاز هایی که تاکنون به عنوان نیازهای نخسین در انسان شناسایی شده اند، نیاز دیگری نیز وجود داردکه تاکنون آنرا ثانوی می پنداشتند که همان نیاز وابستگی است.وی نیاز به دلبستگی را نیاز نخستین می داند یعنی از هیچ نیاز دیگری مشتق نشده است و نیاز اساسی برای تحول شخصیت به شمار می رود. او در نظریه خود معتقد است نوع رابطه مادر و کودک در سال های اولیه زندگی و میزان قابلیت دسترسی به مادر و میزان حمایت مادر از کودک هنگام احساس خطر، درجه حساسیت مادرانه و تکیه گاه ایمن بودن مادر برای اینکه کودک بتواند به کاوش در محیط بپردازد، سبک دلبستگی فرد را معین می کند(ویلیام کرین،1934 ، ترجمه خوی نژاد و رجایی ، 1391).

نخستین پژوهش علمی در دلبستگی توسط اینزورث که  یکی از محققان در این زمینه می باشد، انجام شد  که بر اساس روش موقعیت نا آشنا، سه سبک عمده دلبستگی برای کودکان مشخص کرده است. 1: ایمن 2: ناایمن دوسوگرا 3: ناایمن اجتنابی. (لوییس (1964) ترجمه دادستان و منصور، 1387).

افرادی که  دارای دلبستگی ایمن می باشند در بزرگسالی و نوجوانی در ارتباط با دیگران راحت هستند و نگرش مثبت نسبت به خود و دیگران دارند و افراد با دلبستگی ایمن در برخورد با مسایل و موقعیت های هیجان زا با کنترل بیشتری برخورد می کنند و از کنترل هیجانی بیشتری برخوردارند  (خوشابی و ابوحمزه، 1387).

minuchin

Sotoodeh

– kaplane

-Kiran

Shamloo

Kill

Loman

Bcunnar

Elise

پایان نامه

Fisher

Macleain

attachment

alnsworth

blehar

waters

wall

bowlby

ainsworth

Alex muchielli

Robert dantzer

wolhze

sadocks

Kaplan

bowlby

William crain

Louis

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1399-10-23] [ 09:01:00 ب.ظ ]




:

اعتیاد به مواد مخدر، بیماری روانی عودکننده و مزمنی است که توام با اختلالات انگیزشی شدید و از دست دادن تسلط رفتاری است و منجر به ویرانی شخصیت می­شود. میلیون­ها انسان از این اختلال رنج می­برند که اغلب با دیگر بیماری­های روانی بروز و ظهور یافته و هزینه­های اقتصادی و اجتماعی گوناگونی را بر جامعه تحمیل می­کند.درسراسر جهان تعدادمصرف کنندگان مواد 190میلیون نفر می رسند ،آمار رسمی ،تعداد معتادان کشور را 1-2میلیون نفر با میانگین سنی 18سال ذکر می کند این درحالی است که 11میلیون نفر از جمعیت کشوربا مشکل اعتیاد خود واطرافیان مواجه هستند(شفیعی،رهگذر،2004،ضیا الدین وزارع زاده وحشمتی ،1385 به نقل از حمیدکاظمی ،سپیده مرتضوی،1393 )

چندین دهه تحقیق و پژوهش به اثبات رسانیده است که مصرف مواد مخدر، کارکرد طبیعی قشر پاداش‌دهی مغز را مورد آسیب قرار داده و مصرف مداوم مواد مخدر باعث انحراف در عملکرد سیستم پاداش‌دهی مغز می‌شود.چنین انحرافاتی در بافت‌های مغزی، انتقال­دهنده­های عصبی و سطوح ناحیه‌ای پردازش اطلاعات مغز به دنبال مصرف مواد مخدر ظاهر می­شود که هم در نمونه­ی حیوانی و هم در انسان به اثبات رسیده است.

علاوه بر آن، این که چرا در برخی افراد معتاد اختلالات روانی گسترش می­یابند واضح نیست. روند رو به افزایش مصرف مواد در بین نوجوانان بسیار نگران کننده است، زیرا اکثر  نوجوانان که مصرف مواد را در سالهای اولیه نوجوانی آغاز می کنند به مصرف این مواد درسالهای آینده ادامه می دهند که میزان مصرف و مشکلات مرتبط با آن نیز افزایش  می یابد ( محمد خانی، 1385).

نوجوانی غالبا بعنوان یک دوره مهم روانشناختی توصیف شده است. در طول نوجوانی افراد، نوعا با دامنه گسترده ای از رفتارها و الگوهای سبک زندگی روبرو میشوند(پور چناری وگلزاری1387). این فرایند بعنوان بخشی از فرایند طبیعی جدایی از والدین، رشد حس خودمختاری و استقلال و ایجاد هویت شخصی برای عملکرد سودمند در دوران بزرگسالی رخ میدهد. فشارها و استرس های دوران نوجوانی خطراتی مانند سیگارکشیدن ومصرف مشروبات را افزایش می دهند.(بوتوین وبوتوین به نقل از  لوینسون،رویز،میلمن،لانگرود،1997).

هر چند که همه نوجوانان این مراحل رشد را به نسبت یکسان وبطور موفقیت آمیز طی نمی کنند .برخی از نوجوانان به هویت یکپارچه دست می یابند ،در حالی که برخی از نوجوانان در وضعیت هویتی سردرگمی می مانند . همچنین نوجوانان ممکن  است به مصرف مواد مشغول شوند زیرا مواد برای آنها معنایی از ایجاد مسئولیت مشترک با گروه مرجع خاص، طغیان در برابر اقتدار والدین یا ایجاد هویت فردی شان فراهم می کند

بر اساس مطالعات انجام شده 4درصد از افراد زیر 15سال و4/24درصد در سنین 19-15سالگی ودر کل3/56درصد در سن زیر 24سالگی مصرف مواد مخدر را شروع کرده اند (معاونت امور فرهنگی وپیشگیری سازمان بهزیستی ،1378)مطالعه دیگر میزان شیوع سوءمصرف مواد در دانش آموزان ایران را 7/5درصد گزارش کرده است (موسوی 1379،به نقل از اللهوردی پور وهمکاران 1384).   یکی از عواملی که در پژوهش های متعددی موثر بودن آن مورد تایید قرار گرفته، سبک های مقابله ای است.واین یکی از متغییر های موثر بر سلامت روانی در دوره نوجوانی است که نوجوانان برای رویاروی با فشار های روانی محیط خود بکار می گیرد که البته مقابله در نوجوانان به شیوههای مختلف مفهوم پردازی واندازه گیری  شده است .

امروزه تنیدگی و استرس به بخش مهم و اجتناب ناپذیری در زندگی آدمی تبدیل شده است. بررسی ها در زمینه تنیدگی بر این نکته تاکید دارند که آنچه سلامت رفتار را با خطر روبرو می سازد خود تنیدگی نیست بلکه شیوه ارزیابی فرد از تنیدگی و روش های مقابله و مدیریت تنیدگی می باشد (نیکل و اگل، 2006)

1-2  بیان مسئله:

یکی از تکالیف اساسی رشد دوران نوجوانی ،تحول هویت پایدار ومنسجم است (اریکسون؛به نقل از برزونسکی ،2008). رشد هویت سالم با درگیر شدن در اعمال وفعالیت های گوناگون که اطلاعاتی را درباره “خود”وتعهد درباره ی عقایدی درباره ی دیگران وترجیحات دیگران فراهم می آورد مرتبط است (مارسیا ،1980) شکل گیری هویت و دستیابی به تعریفی منسجم از خود، مهم ترین جنبه رشد روانی و اجتماعی انسان است. انتخاب ارزش ها، باورها و اهداف زندگی، مهم ترین مشخصه‌های اصلی هویت را در دوره نوجوانی و جوانی تشکیل می دهند(کاور و وایت2009 ). در مطالعه شخصیت انسان، هویت جنبه اساسی و درونی است که به کمک آن، فرد با گذشته خود ارتباط یافته، در زندگی احساس تداوم و یکپارچگی می کند. شکل گیری هویت، ترکیبی از مهارت ها، جهان بینی و همانند سازی های دوران کودکی است که به صورت یک کل کم و بیش منسجم، پیوسته و منحصر به فرد در می آید که برای فرد، حس تداوم گذشته و جهت گیری به سوی آینده را فراهم می سازد.اریکسون بر این باور است که شکل گیری و پذیرش هویت فرد، تکلیفی به طور کامل، دشوار و اضطراب زا است. افرادی که به هویت قوی دست می یابند، برای رویارویی با مسائل بزرگسالی آماده می شوند و افرادی که نمی توانند به چنین هویتی دست یابند، بحران هویت را تجربه می کنند؛ چنین افرادی نمی دانند به کجا تعلق دارند یا می خواهند به کجا بروند (اسنیدوایتال،2009)در نتیجه ممکن است از مسیر بهنجار، تحصیل، شغل و ازدواج کناره گیری نمایند.

در این میان یکی از معضلاتی که اخیرا گریبانگیر خانواده ها می باشد معضل مواد مخدر و اعتیاد به آن است. سوءمصرف مواد  به الگویی غیر انطباقی از مصرف مواد گفته می شود که منجر به مشکلات مکرر و پیامدهای سوء می شود و مجموعه ای از علائم شناختی، رفتاری و روانشناختی را در بر می گیرد(دهقانی ،زارع،صدقی وپورموحد،1388).  افزایش مصرف مواد مخدر میان جوانان و تنوع آن یکی از حادتر ین مشکلات بهداشتی جوانان است.  در این بین فعال سازی /  بازداری رفتار  از متغیرهایی است که اخیراً در رابطه با سوءمصرف مواد مورد بررسی قرار گرفته است(سلیمانیان و همکاران، 1392) . گری توضیح می دهد که چگونه صفات شخصیتی مرتبط با مغز، افراد را مستعد اختلالات و آسیب روان شناختی می کند. در نظریه ی گری دو سیستم اساسی مغزی وجود دارد که رفتار و هیجان ها را کنترل می‌کند(گری،1990). سیستم بازداری رفتاری که به وسیله محرک شرطی که با تنبیه یا حذف پاداش ارتباط دارد، فعال می شود و سیستم فعال ساز رفتاری که به وسیله‌ی محرکی که با پاداش یا پایان دادن به تنبیهی که به منظور هدایت ارگانیزم به سوی محرک ارتباط دارد، فعال می شود. افرادی که حساسیت بالایی در سیستم فعال ساز رفتار دارند بیشتر تمایل دارند تا رفتار گرایشی و عاطفه ی مثبت را در شرایط تحریک که با پاداش همراه است تجربه کنند(کارور ووایت،1994؛داو ولوگستن،2004،فاولس،2000). کارور و وایت سیستم بازداری رفتار را با اضطراب و ناکامی و سیستم فعال سازی رفتار را با امید آسودگی مرتبط می داند. بنابراین، به نظر می رسد حساسیت متفاوت سیستم های مغزی/ رفتاری در افراد مختلف، آسیب پذیری آن ها را برای تجربه حالات مختلف روانشناختی تحت تأثیر قرار می دهدجانسون،ترنر،وایواتا(2003)و ایگمار، فرانکن ،موریس وگورگیوا (200) نقش سیستم فعال سازی را در سوءمصرف مواد نشان داه اند.

درمورد سبب شناسی گرایش به سومصرف مواد ،فرضیه های مختلفی بیان شده است وعوامل متفاوتی رادر ایجاد آن دخیل می دانند،اما هیچ یک از آنها به تنهای نمی توانند مصرف مواد را تبیین کنند.ازجمله عواملی که به عنوان عامل تحولی مطرح است ،موضوع هویت وسبکهای هویت یابی(اطلاعاتی ،هنجاری وسردرگم /اجتنابی )است .به کمک هویت است که افراد به تعریفی از خویشتن می‌رسند که اگر این تعریف باواقعیت اجتماعی آن در تعارض باشد ؛حالتهای چون عدم پختگی،فشار روانی ومشکلات رفتاری را تجربه می کنند.اگرفرایند هویت یابی نوجوانان مختل شود،نوجوانان دچار آشفتگی هویت یاآشفتگی نقش اجتماعی خود خواهندشد که می تواند سبب بزهکاری،ناسازگاری های اجتماعی،اختلال در هویت جنسی وحملات روان پریشانه گردد(نارنجی ها،1388). در حال حاضردربین نوجوانان درسراسرجهان شیوع روزافزون سومصرف مواد مخدر به چشم می خورد (کوثر ،سماوی وحسین چاری،1388).پژوهش ها از یک سو حاکی از آن هستند که بیش از 90درصد از سومصرف کنندگان مواد مخدر ،مصرف مواد را درنوجوانی آغاز می‌کنند (ماک 2001؛ اسوادی 1999،سماوی وحسین چاری ،1388)واز دیگر سو،براساس پژوهش های انجام شده،ویژگیهای شخصیتی به عنوان متغیرهای زمینه ساز وتعدیل کننده ،نفش مهمی را درشروع وادامه سومصرف مواد مخدر در گروه های سنی وجنسی وفرهنگی مختلف ایفا می کنند.دراین راستا ،پاره ای از پژوهش ها به رابطه پایگاه های هویت  به عنوان هویت متغیرهای شخصیتی با سومصرف مواد مخدر در نوجوانان وجوانان پرداخته اند ،ولی پژوهشی که مقایسه سبکهای هویت و سبکهای مقابله ای و سیستم های فعال سازی/ بازداری رفتاری در معتادان و افراد بهنجار را انجام داده باشند، پیدا نشد.  با توجه به این که اعتیاد به یک مساله حاد وگریبانگیر در کشور ما تبدیل شده است ورویکرد نظارتی – پلیسی در کنترل آن چندان موفق نبوده ،ضرورت دارد که تحقیقات دقیقی در زمینه شناسایی ابعاد مختلف روانی – اجتماعی واقتصادی وزیستی_شخصیتی(گری،2000)وفرهنگی آن صورت گیرد .پژوهش هابرای بررسی رابطه میان BASورفتارهای گرایشی یا تمایلی ،رابطه این سامانه ومصرف مواد را مورد بررسی قرار داده اند.پژوهش های لوکستون وداو (2001)وجروم (1999) رابطه میان BAS ومصرف وسومصرف مواد را در جمعیت غیر بالینی تایید کرده اند. در پژوهشی دیگری (جانسون،ترونر وایواتا،2003)نشان داده شد سطوح بالای پاسخ دهی به پاداش وانگیختگی BAS با سومصرف الکل درطول زندگی ارتباط دارد .هم چنین فرانکن، موریس وجورجیوا (2006)نشان دادند افراد معتاد در مقایسه با دوگروه کنترل الکلی وافراد بهنجار ،بطور معنادار نمره بالاتری در خرده مقیاس BASمقیاس های سیستم بازداری  رفتاری /سیستم فعالیت رفتاری (BAS/BIS ) ( کارور ووایت ،1994)داشتند.

در این بین تدابیر مقابله ای افکار و رفتارهایی هستند که پس از روبه رو شدن فرد با رویداد استرس زا به کار گرفته می شوند .در حالی که منابع مقابله ای ویژگی های خود شخص هستند که قبل از وقوع استرس وجود دارند، مانند برخورداری از عزت نفس، احساس تسلط بر موقعیت، سبک های شناختی، منبع کنترل، خوداثربخشی و توانایی حل مسئله (وفایی بوربور ۱۳۷۸). از جمله امور مهم در این رابطه ارزیابی فرد از توانایی های خودش برای رویارویی با مسئله است. این ارزیابی ها ممکن است مطابق با واقعیت و توانایی های واقعی فرد باشد و یا مطابق با واقعیت و توانایی های او نباشد، ولی هر چه هست برداشت های فرد از توانایی ها و قابلیت هایش تعیین کننده اصلی برای مقابله با دشواری ها می باشد یکی از اهداف مهم در ارتباط با سبک های مقابله ای در میان معتادان این است که مشخص کنیم چه نوع راهبردهـای مقابلـه ای در جمعیـت بـالینی خـاص بـا سـازگاری بهتری همراه است. در واقع، ارتباط نوع خاصی از مقابله برای پیش بینـی انـسجام بیمـار، بـه نوع خاصی از شـرایط اسـترس زایـی بـستگی دارد کـه فـرد را درگیـر خـود کـرده اسـت. مشخص شده اسـت کـه مقابلـه مـساله محـور درمعتادانی که تصور می کنند، کنترل بیشتری بر شرایط استرس زای خود دارنـد بـا پیامـدهای مطلوبی همراه است و مقابله هیجـان محـور در معتادانی کـه تـصور مـی کردنـد بـر شـرایط استرس زا کنترل کمتری دارند، با پیامدهای مطلوبی همراه بود.

باعنایت به آنچه که گذشت درخصوص موضوع تحقیق، هرکدام از مولفه ها ، باموارد گوناگونی مورد بررسی قرارگرفته ولی تا کنون تحقیقی یا بررسی در خصوص سه متغییربصورت همزمان انجام نشده است .لذا به لحاظ اهمیت مسئله که یکی از بحران‌های جامعه امروزی است ، این موضوع انتخاب شده است. و با توجه به مطالب فوق مسئله اصلی این تحقیق مقایسه سبک های هویت وسبکهای مقابله ای و سیستم فعال سازی /بازداری رفتاری( BAS/BIS ) در معتادان و افراد بهنجار می باشد.

1-3  اهمیت و ضرورت تحقیق

 

اعتیاد که یک بیماری جسمی، روانی، اجتماعی و معنوی است (گالانتر، 2006) و پیامدهای ناخوشایند آن از مهم ترین دغدغه های جوامع و یکی از ناگوارترین آسیب های اجتماعی است و مدت هاست که نظر متخصصین بهداشت روانی را به خود جلب کرده است (مارتین، 2007). و به عنوان یکی از موضوعات اساسی در ارتباط با سلامت جوانان مطرح است (گرکین و شر، 2006). نوجوانان و جوانان در هر کشوری به لحاظ تحرک اجتماعی و بالندگی نقش محوری را در توسعه همه جانبه ایفا می کنند. برای رسیدن به اهداف توسعه و پیشرفت کشور، شناسایی مشکلات و مسائل پیش رو از اهمیت زیادی بر خوردار است. در این راستا شناسایی جوانان در معرض خطر سوء مصرف مواد و سایر رفتار های پر خطر باید از دغدغه های اساسی متولیان تعلیم و تربیت باشد. از آنجا که نوجوانی زمان تجربه کردن و انتخاب های شخصی بوده و هویت شخص در این زمان شکل می گیرد، جوانان و نوجوانان در برابر مصرف مواد و رفتارهای پر خطر بسیار آسیب پذیر هستند. به همین دلیل شناخت عوامل موثر در پیشگیری و حفظ جوانان و نوجوانان از مصرف مواد و رفتار های پر خطر اهمیت بسیاری دارد (خلج آبادی فراهانی و عبادی، 1382). از سویی میزان مصرف مواد در نوجوانان و جوانان روز به روز افزایش می یابد و برای کنترل این امر لازم است در برنامه های پیشگیری و درمان از روی آوردهای جدید بهره گرفته شود . یافته های بالینی نشان داده است که در شکل گیری وابستگی به مواد واختلال سوءمصرف مواد ، عوامل گوناگون روانشناختی اجتماعی، خانوادگی و زیست شناختی درگیر هستند ( بشارت ،میر زمانی وپور حسین،1380؛پور شهباز، شاملو، جزایری و قاضی طباطبایی،1384؛دباغی ،1386، مجید، کولدر و استرود، 2009؛فرانکویس،اوریاکومب وتیگنول،2000).  تحقیق و پژوهش به اثبات رسانیده است که مصرف مواد مخدر، کارکرد طبیعی قشر پاداش‌دهی مغز را مورد آسیب قرار داده و مصرف مداوم مواد مخدر باعث انحراف در عملکرد سیستم پاداش‌دهی مغز می‌شود.چنین انحرافاتی در بافت‌های مغزی، انتقال­دهنده­های عصبی و سطوح ناحیه‌ای پردازش اطلاعات مغز به دنبال مصرف مواد مخدر ظاهر می­شود که هم در نمونه­ی حیوانی و هم در انسان به اثبات رسیده است.

علاوه بر آن، این که چرا در برخی افراد معتاد اختلالات روانی گسترش می­یابند واضح نیست. دیدگاه­های متفاوتی وجود دارند که تلاش می­کنند این موضوع را توضیح دهند. مباحث سبب­شناسی اختلالات روانی و اعتیاد، به طور جداگانه این دو اختلال را این گونه شرح می­دهند که اختلالات روانی خطر اعتیاد به مواد مخدر را افزایش داده و هم­چنین مصرف مواد نیز می­تواند خطر ابتلا به بیماری روانی را افزایش دهد(گری، 2010).

با بازنگری ادبیات پژوهش‌های پیشین در نظریه­ی حساسیت به تقویت گری می توان شخصیت را بعنوان یک الگوی زیستی را ارایه نمود که شامل سه سیستم مغزی­رفتاری است. در این بین شواهد پژوهشی فوق موید این نکته می باشد که سبک های مقابله ای و عناصر آن نقش تعیین کننده ای در آمادگی به مصرف مواد و یا پیشگیری دارند. بنابراین، می توان گفت سبک های مقابله ای از طریق ساز و کارهایی چون کنترل محرک، شناسایی موقعیت های پر خطر، کاهش مواجهه با نشانه های راه اندازی، راهبردهای حل مسأله، مدیریت استرس و در نهایت بازشناسی عوامل هیجانی موثر در میل به مصرف و مقابله با آنها موجب کاهش مصرف مواد و در نهایت پیشگیری می شود (براون، 2004).بالا بودن آمار افراد وابسته به مواد درکشور وهمچنین نیازمبرم به برنامه هایی در خصوص پیشگیری وکاهش مصرف مواد وبا عنایت به کم بودن پژوهش های مربوط به مداخلات روانشناختی نظیر مهارتهای مقابله ای و سبک های هویت وسیستم ها ی فعال سازی /بازداری رفتاری در اعتیاد،انجام پژوهش حاضر در کنار مداخلات دیگر ضروری به نظر می رسد .

– .addiction

Identity

– Botvin

-Levinson

-royce

-Millmen

-lon

-substance abusee

-Coping styles

-NicKel

-Aigle

-Marcia

-Cover&White

– Send & etal

– Gray

-Behavioral Inhibition System

– Behavioral Active System

-Dawe&loxton

-Fowles

پایان نامه

-Egmar

-Franken

-Muris

-IngmarFranken&Muris&Georgieva

– identity style

-informative style

-normative style

-diffusee-avoidant style

-abusrs

-Muck

-Asvady

-Coping strategies

– Behavioral Activation System

– Behavioral Inhibition System

-loxton

-Dawe

-Jorm

-Johnson

-Turner

-Iwata

-Gwrogieva

-Ganlanter

– Martin

-Gourgien

-shar

-Colder&Stroud

-Franques

-Auriacombe&Tignol

-ReinforcementSensitivity Theory(RST)

– Larry Brown

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:01:00 ب.ظ ]




انسان اصالتاً موجودی است اجتماعی و جاذبه اجتماعی رشد کودک، پایه و اساس زندگی انسانی او را تشکیل می‌دهد (مک کوبی و مارتین، 1983). طبعاً فرزند انسان از همان کودکی توانایی برقراری ارتباط و قابلیت‌های یک زندگی اجتماعی را دارد. در این میان نقش پدر و مادر ‌بسیار حیاتی است و کودک روابط اجتماعی خود را از پدر و مادر می‌آموزد (سیمونس و کونجر، 2007). موضوع ارتباط والدین و فرزندان سالها نظر صاحب نظران و متخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب نموده است. خانواده نخستین پایگاهی است که پیوند بین کودک و محیط اطراف او را به وجود می آورد. کودک در خانواده پندارهای اولیه در باره جهان و همچنین، شیوه های سخن گفتن و هنجارهای اساسی رفتار را فرا گرفته و نگرشها، اخلاق و روحیات خود را شکل می دهد و به عبارتی اجتماعی می شود (هرگنهان و آلسون، 2003). هر خانواده شیوه خاصی را تحت عنوان شیوه های فرزندپروری در تربیت فرزندان خویش به کار می گیرد که متأثر از عوامل متفاوتی از جمله عوامل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است (هاردی و همکاران، 1993).

تحقیقات نشان داده اند که برخی از گرایشهای تربیتی والدین با پیدایش رفتارهای غیرانطباقی کودکان رابطه دارد (وبستر و دیگران، 1994). شیوه های انضباطی والدین غالباً بر حسب تعامل بین دو بعد رفتاری آنها، در تغییر است. بعد نخست به بررسی رابطه عاطفی با کودک می پردازد و حدود آن از رفتاری پاسخده، پذیرا و کودک محور آغاز می شود و به رفتاری بی توجه و طرد کننده که مرکزیت آن بر نیازها و امیال والدین گذاشته شده است، ختم می شود. بعد دوم، کنترل والدین بر کودک را در بر می گیرد و از رفتاری محدود کننده و مطالبه کننده تا روشی آسان گیر و بی ادعا متغیر است و در آن برای رفتار کودک، محدویتهای مختصری منظور شده است.

از ترکیب این دو بعد مهم یعنی «پذیرش در برابر طرد شدن» و «سختگیری در برابر آسان گیری» الگوهای قاطع و اطمینان بخش، خودکامه و مستبد، و سهل گیر و بی بند و بار شکل می گیرند. والدینی که به طور مستمر کودکان و نوجوانان خود را مورد حمایت قرار می‌دهند، با آنان گرم و صمیمی هستند و کنترل منطقی و متعادلی را اعمال می‌کنند، در فرزندان خود اشتیاق ابراز رفتارهای اجتماعی قابل ‌قبولی را ایجاد می‌کنند و نیز زمینه مساعدی برای بروز توانایی‌ها و قابلیت‌های کودکان و نوجوانان خود را فراهم می‌آورند. برعکس والدین محدود کننده و طرد کننده، با محدود ساختن شایستگی‌های کودکان خود، آنان را از به تجربه در آوردن توانمندی‌هایشان محروم می‌کنند. با گذشت زمان این گروه از کودکان و نوجوانان، کم کم به این باور می‌رسند که بدون کمک والدین نمی‌توانند با موضوعات و مسائل زندگی به طریق صحیح و مؤثر رو به رو شوند. چنین باوری در آنان احساس ترس و اضطراب را به وجود می‌آورد (فولادی، 1383). پژوهش‌های مک کوبی و مارتین (1983) نشان داده است که پذیرش کودک از جانب والدین و پاسخگو بودن آنها، پیش‌بینی کننده کفایت اجتماعی،‌ پیشرفت تحصیلی و سلامت روانی کودک در آینده است و فقدان پاسخگویی والدین در برابر کودک، نتایج منفی در رشد آینده او داشته و منجر به کناره‌گیری، پرخاشگری و کمبود توجه در کودک می‌گردد.

به منظور پرورش کودک اجتماعی، باید از همان ابتدا به نیازهای او پاسخ داده و برای این منظور، نیازهای اجتماعی او را شناخته و اگر کودکی دارای ناتوانی ذهنی باشد، وظیفه والدین نیز به مراتب سنگین تر خواهد بود. بنابراین یاددهی و اجتماعی کردن چنین فرزندانی با مشکلات ویژه‌ای روبروست که صبر و حوصله بیشتری را لازم دارد. از این رو سبک‌های فرزند پروری برای تربیت این کودکان از اهمیت بیشتری برخوردار می‌باشند. آموزش روابط سالم و مناسب آنها با جامعه به ویژه خانواده و همسالان و دوست یابی آنها به موفقیت های تحصیلی و به علاوه تغییر دادن نگرش این کودکان نسبت به خود و دیگران، تنها در صورت شناخت دقیق ویژگیهای آنها امکان پذیر است.

با توجه به موارد مطرح شده، کودکان آهسته گام در فرآیند رشد اجتماعی با دشواری هایی مواجه می باشند (راقبیان، اخوان تفتی و حجازی، 1391). آگاهی نسبت به ویژگیهای این کودکان لزوم انجام این پژوهش را فراهم آورد.

1-2. بیان مسأله

رشد اجتماعی، یکی از جنبه های مهم رشد انسان است. ذاتی بودن زندگی جمعی در انسانها ضرورت تماس با دیگران و نیز توجه به این جنبه از رشد را به عنوان امری گریزناپذیر جلوه می دهد. اکتساب مهارت های اجتماعی، محور اصلی رشد اجتماعی، شکل گیری روابط اجتماعی، کیفیت تعامل های اجتماعی، سازگاری اجتماعی و حتی سلامت روانی فرد به شمار می آید. کسب مهارتهای اجتماعی برای کودکان، بخشی از اجتماعی شدن آنان است. در فرایند اجتماعی شدن، هنجارها، مهارت ها، ارزش ها، نگرش ها و رفتار فرد شکل می گیرد تا به نحو مناسب و مطلوبی، نقش کنونی یا آتی خود را در جامعه ایفا کند )تئودورو و همکاران، 2005). اسلامرسکی و دان (1996) اجتماعی شدن را فرآیندی می دانند که کودکان را قادر می سازد تا رفتار دیگران را درک و پیش بینی کنند، رفتار خود را کنترل و تعامل با دیگران را تنظیم کنند. پارکر و اسلبی (1983؛ به نقل از بهرامگیری،1380) سازگاری اجتماعی را مترادف با مهارت های اجتماعی می دانند. از نظر آنان، مهارت اجتماعی عبارت است از توانایی ایجاد ارتباط با دیگران در زمینه اجتماعی معین به گونه ای که در عرف جامعه پذیرفته و ارزشمند باشد.

مهارتهای اجتماعی به رفتارهای فراگرفته مطلوبی اشاره دارد که فرد را قادر می سازد با دیگران رابطه مطلوبی داشته و از واکنش های نامعقول اجتماعی خودداری کند. مهارتهای اجتماعی طیف گسترده ای از رفتارها از قبیل توانایی شروع ارتباط موثر و مناسب با دیگران، ارائه پاسخ های مفید و شایسته، تمایل به رفتارهای سخاوتمندانه، همدلانه و یاری گرانه، پرهیز از تمسخر، قلدری و زورگویی به دیگران را شامل می شود (ماتسون و دیگران، 2000). بررسی های متعدد نشان می دهند که کمبود مهارتهای اجتماعی تأثیر منفی بر کارکرد تحصیلی دانش آموزان دارند (ری و الیوت، 2006)، در روابط بین فردی و حوزه های رفتاری- عاطفی مشکل ایجاد می کند (مریل و گیمپل، 1998؛ به نقل از راندی و میشل،2008)، مشکلات یادگیر ی را تشدید می کند، مانع پیشرفت کودک شده و سرانجام منجر به عواقب نامطلوب در دوران تحصیل می گردد. سازگاری دانش آموزان را کاهش می دهد (اوا، 2003) و دانش آموزان را با ناتوانی در تمامی امور مواجه می کند (هایت و فیلر،2007). همچنین در دانش آموزانی که قادر به انجام خواسته های کلاسی نیستند، احساسهای ناخوشایندی از عدم کفایت، اضطراب، کاهش انگیزش و ناسازگاری های رفتاری تولید می کنند (لوین و بارینگر ،2008).

با وجود اهمیت فزاینده مهارتهای اجتماعی در رشد و تحول کودکان، فراگیری این مهارت در همه کودکان، به شکل یکسانی صورت نمی گیرد. کودکان آهسته گام اغلب فاقد مهارتهای اجتماعی ضروری برای تعاملات مثبت و هدفمند هستند. این مسأله ممکن است باعث شود این دانش آموزان توسط همسالان عادی کمتر مورد پذیرش قرار بگیرند. این دانش آموزان نیاز دارند تا مهارتهای اجتماعی را به طور سازمان یافته آموزش ببینند. این مهارتها باید در موقعیت های طبیعی به منظور تسهیل تعمیم دهی به موقعیت های مختلف آموزش داده شوند (گرشام، 2000). خانواده و نهادهای اجتماعی دیگر مانند مدرسه، مهمترین عامل اجتماعی شدن به شمار می آیند که در قالب ارزش ها و هنجارهای اجتماعی بررسی می شوند (به پژوه و همکاران، 1389).

ارتباط والدین و فرزندان از جمله موارد مهمی است که سالها نظر صاحبنظران و متخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب کرده است. فرزند پروری به روشها و رفتارهای ویژه ای گفته می شود که جداگانه یا در تعامل با یکدیگر بر رشد کودک تأثیر می گذارند. در واقع پایه و اساس شیوه فرزند پروری، مبین تلاش های والدین برای کنترل و اجتماعی کردن کودکانشان است (بامریند،1991). منظور از سبک های فرزند پروری، روش‌هایی است که والدین برای تربیت فرزندان خود بکار می‌گیرند و بیانگر نگرش‌هایی است که آنها نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین شامل معیارها و قوانینی است که برای فرزندان خویش وضع می‌کنند (لویز و لامب،2003؛ رانک و روبرتس،2003)

تحقیقات معاصر در مورد شیوه های فرزندپروری از مطالعات بامریند بر روی کودکان و خانواده های آنان نشأت گرفته است. بامریند با رویکردی تیپ شناختی بر ترکیب اعمال فرزندپروری متفاوت تأکید می کند. تفاوت در ترکیب عناصر اصلی فرزندپروری (مانند گرم بودن، درگیر بودن، درخواست های بالغانه، نظارت و سرپرستی) تغییراتی در چگونگی پاسخ های کودک به تأثیر والدین ایجاد می کند (دارلینگ،2007). شیفر بر اساس مشاهدات تعاملات کودکان 1 تا 3 ساله با مادران آنها یک طبقه بندی مبتنی بر دو جنبه رفتار والدینی یعنی آزادی- کنترل (سهل گیری در مقابل سخت گیری) و سردی- گرمی (پذیرش در مقابل طرد شدن) را ارائه کرده و نتیجه گرفته که مادران پذیرنده یا طرد کننده می توانند سخت گیر یا آسان گیر باشند (لایبل،2002).

یکی از ناتوانیهای عمده کودکان که استرس زیادی برای والدین ایجاد می کند، وجود کودک آهسته گام است. طبق تعریف، آهسته گام، عبارت است از رشد ناقص ذهن که شخص را در تطابق یا سازش با محیط خود ناتوان می کند؛ به طوری که بدون نظارت و کمک دیگری، قادر به زندگی نیست، (تردگلد، 2000). براساس تحقیقات، در هر جامعه حدود 1 تا 3 درصد جمعیت را افراد کم توان ذهنی تشکیل می دهند (سادوک،2003؛ نقل از رستمی، 1388). تولد چنین کودکانی در خانواده، همراه با استرس است. والدین این کودکان، با مسائل زیادی همچون مشکل پذیرش ناتوانی فرزند، خستگی ناشی از پرستاری و مراقبت، مسائل مربوط به اوقات فراغت، مشکلات مالی، مسائل پزشکی، آموزشی و توانبخشی مواجه هستند (وایتر،2003).

مسأله کودکان استثنایی و رسیدگی بیشتر به وضعیت بهداشت روانی آنان و خانواده هایشان، در سالهای اخیر به عنوان یکی از موضوعات مهم، اذهان جهانیان را به خود معطوف کرده است و چندین روز به عنوان روز جهانی بزرگداشت این افراد نامگذاری شده است تا اهمیت آنان در اجتماع مشخص تر شده و به رفع مشکلاتشان کمک شود (یکتاخواه، 1388). هر چند والدین در مواجهه با تولد فرزندان براساس ویژگیهای خاص خود و نیز محیط پیرامون خود، واکنشهای گوناگونی نشان می دهند و به ندرت، می توان این واکنشها را پیش بینی کرد، اما واکنش والدین کودکان آهسته گام، پیش بینی پذیر است که شامل احساس گناه، احساس خشم، حمایت افراطی، مشکلات بین فردی و مسائل زناشویی می شود (وایتر، 2003). ممکن است شیوه های تربیت فرزندان در این خانواده ها متفاوت باشد و والدین کودکان استثنایی از روش های متفاوتی نسبت به والدین کودکان عادی استفاده نمایند ولی در نهایت اتخاذ هر نوع سبک و شیوه ی فرزند پروری، نه تنها تأثیری بر سلامت روانی کودکان، بلکه بر والدین نیز خواهد گذاشت (گرجی و محمودی، 1391).

. Maccoby & Martin

. Simons & Conger

. Hrgenhan & Alson

. Hardy

. Webster

. authoritative

. authoritarian

. harmonious

. Teodoro

. Slomoswski & Dann

. Parker & Slobby

پایان نامه و مقاله

. Matson

. Ray &Elliott

.Mrial & Gimpel

. Randy & Michelle

. Eva

. Hyatt &Filler

. Levine &Barringer

Gresham.

. Parenting

.Bamriand

. Lewis & Lamb

. Renk & Roberts

. Darlying

.Shifer

. Laible

.Terdgold

. Sadock

.Wayter

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:00:00 ب.ظ ]




این اختلال همیشه مورد توجه بوده است و روشهای درمان­های زیادی، از جنبه­های متفاوتی برای مواجهه با این اختلال مورد بررسی قرار گرفته­اند. با این وجود، اغلب به صورت یک دوره­ی بالینی مزمن مشاهده می­شود و 39%تا15% از موارد ممکن است یک سال پیش از شروع علائم همچنان افسرده باشند یعنی علائم آن­ها با معیارهای اختلال افسردگی اساسی مطابقت کند (برتی و سرونی،1984) و 22% موارد بعد از 2 سال همچنان افسرده باقی بمانند (کلر و همکاران،1984).

در این میان عوامل زیادی در شکل­گیری و تداوم افسردگی نقش دارند که می­توان به نقش سرمایه ­روان­شناختی تأکید کرد. این مفهوم  به ­عنوان سازه­ی مفهومی از روان­شناسی مثبت­گرا می­باشد که با ویژگی­هایی از قبیل باور فرد به توانایی­هایش برای دستیابی به موفقیت، داشتن پشتکار در دنبال کردن اهداف، ایجاد اسنادهای مثبت درباره­ی خود و تحمل کردن مشکلات تعریف می­شود ( فرد لوتانز و کیله لوتانز و برت لوتانز،2004). هم ­چنین برخوردار بودن از سرمایه روان­شناختی افراد را قادر می­سازد تا در برابر موقعیت­های استرس­زا بهتر مقابله کرده، کم­تر دچار تنش شده، در برابر مشکلات از توان بالایی برخوردار شوند، به دیدگاه روشنی در مورد خود رسیده و کم­تر تحت تأثیر وقایع روزانه قرار می­گیرند لذا دارای سلامت روان­شناختی بالقوه­ای نیز هستند (روبینز واترز، ماش، ساککیوپه،1994).

امروزه هم بخش عظیمی از اشکال بیماری­ها (اعم از روانی، جسمانی) در کشورهای در حال توسعه در ارتباط شدید با عوامل و مدلهای اجتماعی رابطه­ی قوی دارند (سازمان بهداشت جهانی، 2001). اثرات این عوامل در درازمدت کارایی خود را نشان می­دهند، مشکلاتی چون فقر، شکست در تحصیلات، زندگی در محیط فیزیکی نامناسب، سطوح بالای عدم امنیت در جامعه (مثل خشونت، تصادفات) و مسائلی چون حوادث منفی زندگی از جمله جدایی از والدین، از دست دادن کار یا مهاجرت اجباری که از عوامل اجتماعی هستند، تأثیرات زیادی بر سلامت­روانی افراد دارند (هارفام،2004).

تحقیقات نشان داده­اند که سرمایه ­اجتماعی بالاتر با انسجام اجتماعی بیش­تر به بهبود شرایط بهداشت روانی جامعه کمک می­کند (کاواچی، کندی، لوچنر، پروتو،1997).

جامعه برای تربیت دانشجویان که مستعدترین گروه اجتماعی محسوب می­شوند هزینه­های کلان معنوی و مادی را متحمل می­شود و به همین دلیل هرگونه اختلال در سلامت و جسم دانشجو تهدیدی بر این سرمایه­گذاری است چرا که دانشجویان هر کشور متضمن سازندگی آن سرزمین هستند و سلامت جسم و روان تک­تک آنان اثر بسیار مهمی در آینده آن کشور دارد. افسردگی در بین دانشجویان می­تواند در کسب مهارت­های اجتماعی و تکامل شخصیت اختلال ایجاد کند، و از میزان موفقیت و پیشرفت تحصیلی آنان بکاهد و آن­ها را از رسیدن به جایگاه ویژه­ای که انتظار دارند و در واقع شایسته­ی آن هستند باز دارد. و در موارد شدید موجب شکست و ناکامی در زندگی شده، و باعث اختلال در پیشرفت جامعه و عواقب ناشی از آن شود)  شمشیری نظام، کافیان تفتی، انصاری، 1383(. این مطالعه در جهت بررسی نقش سرمایه ­روا­ن­شناختی و اجتماعی در شکل­گیری و تداوم افسردگی در بین دانشجویان صورت گرفته است.

1-2- بیان مسأله

افسردگی اختلالی است که با کاهش انرژی و علاقه، احساس گناه، اشکال در تمرکز، بی­اشتهایی و افکار مرگ و خودکشی مشخص می­شود و با تغییر در سطح فعالیت، توانایی­های شناختی، تکلم، وضعیت خواب، اشتها و سایر ریتم­های بیولوژیک همراه است؛ که به اختلال در عملکرد شغلی، روابط اجتماعی و بین­فردی منجر می­شود این بیماری با احساس یأس و ناامیدی، ناراحتی، فقدان هر گونه انگیزه و امید و کاهش سطح اعتماد به نفس و بدبینی همراه است (کاپلان و سادوک،2007).

25% زنان و 12% مردان یک دوره­ی افسردگی اساسی را در طول عمرشان تجربه می­کنند. از سویی در مورد علت­شناسی افسردگی به عوامل مختلفی تأکید شده است از جمله کژکاری و عدم تعادل در واسطه­های مغز، هورمون­ها، نقص در هویت، اشکال در پردازش اطلاعات و روابط مختل خانوادگی (نوری، 1384).

در بین عوامل موثر در شیوع و ابتلا به افسردگی و پیامدهای آن، می­توان به نقش شبکه­های اجتماعی و به تبع آن سرمایه اجتماعی اشاره نمود. در این راستا، یک مطالعه بر روی 700 آمریکایی آفریقایی­تبار نشان می­دهد بین سرمایه اجتماعی و اضطراب و افسردگی رابطه­ی تنگاتنگی وجود دارد به این معنی که افراد افسرده به دلیل وضعیت روان­شناختی خویش از اعتماد بین­فردی پایین و شبکه­های اجتماعی نازل و روابط محدود به عنوان سرمایه اجتماعی برخوردارند (کاترونا و راشل، هلسینگ،2000   توضیح اینکه سرمایه ­اجتماعی مجموعه­ای از هنجارهای موجود در سیستم اجتماعی است که موجب ارتقای سطح همکاری، همیاری میان اعضای یک گروه یا جامعه می­شود و پایین آمدن آن، افزایش سطح هزینه­های تبادلات و ارتباطات را موجب می­گردد (فوکویاما،1999).

از سویی به نظر می­رسد که افراد افسرده به دلیل وضعیت روان­شناختی ویژه از منا­بع سرمایه­ روان­شناختی از قبیل خودکارآمدی، تاب­آوری، امید، خوش­بینی برخوردار نیستند. در این راستا کارور وگینز،(1978) نشان دادند که خودکارآمدی و خوش­بینی به­عنوان مؤلفه­های سرمایه­ روان­شناختی به طور معکوس با افسردگی رابطه دارند.

اهداف پژوهش

هدف کلی

تعیین نقش سرمایه اجتماعی و روان­شناختی در پیش­بینی وقوع و عدم وقوع افسردگی غیربالینی

هدف جزئی

تعیین نقش مؤلفه­های سرمایه اجتماعی در پیش­بینی وقوع و عدم وقوع افسردگی غیربالینی

تعیین نقش مؤلفه­های سرمایه روان­شناختی در پیش­بینی وقوع و عدم وقوع افسردگی غیربالینی

تعیین تفاوت سرمایه اجتماعی و مؤلفه­های آن در افراد افسرده غیربالینی و افراد عادی

تعیین تفاوت سرمایه روان­شناختی و مؤلفه­های آن در افراد افسرده غیربالینی و افراد عادی

1-5- فرضیه­ها

سرمایه اجتماعی و روان­شناختی قادرند وقوع یا عدم وقوع افسردگی غیربالینی را پیش­بینی کنند.

مؤلفه­های سرمایه اجتماعی قادرند وقوع یا عدم وقوع افسردگی غیربالینی را پیش­بینی کنند.

مؤلفه­های سرمایه­ روان­شناختی قادرند وقوع یا عدم وقوع افسردگی غیربالینی را پیش­بینی کنند.

بین افراد افسرده غیربالینی و افراد عادی از نظر سرمایه اجتماعی و مؤلفه­های آن تفاوت وجود دارد.

بین افراد افسرده غیربالینی و افراد عادی از نظر سرمایه روان­شناختی و مؤلفه­های آن تفاوت وجود دارد.

متغیر ملاک: سرمایه اجتماعی، سرمایه روان­شناختی

متغیر پیش­بینی: افسردگی غیربالینی و وضعیت عدم بیماری

1-6- تعاریف متغیرها

تعریف مفهوم افسردگی

افسردگی حالت روانی ناخوشایندی است که با دلزدگی، یأس و خستگی­ناپذیری، مشخص می­شود و در بیشتر مواقع با اضطراب کم و بیش شدید همراه است (بنا به تعریف پیه­رون،1973؛ به نقل از دادستان، 1376). افراد مبتلا به این اختلال چنانچه نشانه­های مذکور را در حد شدید و عمیق نداشته باشند ولی از داشتن این نشانه­ها در رنج باشند به عنوان افسرده غیر بالینی تلقی می­شوند.

تعریف عملیاتی افسردگی

در این پژوهش برای تعیین افراد افسرده غیربالینی از پرسشنامه افسردگی بک(BDI.11) استفاده شد و نمره­ای که افراد در این پرسشنامه بدست خواهند آورد، مبتنی بر خط برش نمره(30 تا 18 )به عنوان ملاک افسردگی غیربالینی در نظر گرفته شد.

  

تعریف مفهومی سرمایه ­روان­شناختی

سرمایه ­روان­شناختی یک وضعیت مثبت روان­شناختی است که بیانگر تلاش فرد در جهت پیشرفت خود و آینده می­باشد (لوتانز و همکاران، 2007).

تعریف عملیاتی سرمایه­روان­شناختی

منظور از سرمایه ­روان­شناختی نمره­ای است که آزمودنی­ها در پرسشنامه­ی سرمایه ­روان­شناختی    لوتانز و همکاران (2007) بدست می­آورند.

مؤلفه های سرمایه ­روان­شناختی

تعریف مفهومی خودکارآمدی

باورها و قضاوتهای فرد به توانایی­های خود در انجام وظایف و مسئولیت­ها(بندورا، 1986،1997­).

تعریف عملیاتی خودکارآمدی

در این پژوهش منظور از خودکارآمدی نمره­ای است که فرد در سؤالات مربوط به خرده مقیاس سؤالهای آزمون سرمایه­ روان­شناختی PCQ بدست می­آورد.

تعریف مفهومی امیدواری

اسنایدر و همکاران(1991) امید را مجموعه­ای شناختی می­دانند که مبتنی بر احساس موفقیت ناشی از منابع گوناگون و مسیرها و شیوه­های انتخاب شده برای نیل به اهداف است.

تعریف عملیاتی امیدواری

در این پژوهش منظور از امیدواری نمره­ای است که آزمودنی در پاسخ به خرده­ مقیاس سؤالهای آزمون سرمایه روان­شناختی، PCQ بدست می آورد.

مقالات و پایان نامه ارشد

تعریف مفهومی خوش­بینی

خوش­بینی به جهت­گزینی اشاره دارد که در آن معمولاً پیامدهای مثبت مورد انتظارند و این پیامدها به عنوان نتایج عوامل ثابت، کلی، درونی، در نظر گرفته می­شود (بویری، 1386).

تعریف عملیاتی خوش­بینی

در این پژوهش منظور از خوش­بینی نمره­ای است که فرد در سؤالات مربوط به خرده مقیاس سؤالهای آزمون سرمایه روان­شناختی PCQ  بدست می آورد.

      تعریف مفهومی تاب­آوری

گارمزی و ماستن (1991) تاب­آوری را یک فرآیند، توانایی، پیامد سازگاری موفقیت­آمیز با شرایط تهدید کننده تعریف نموده­اند.

تعریف عملیاتی تاب­آوری

در این پژوهش منظور از تاب­آوری نمره­ای است که فرد در سؤالات مربوط به خرده مقیاس سؤالهای آزمون سرمایه روان­شناختی، PCQ بدست می­آورد.

  1. Kaplan & Sadock’s
  2. Berti & Seroni
  3. Celler &etal
  4. Psychology Capital
  5. Positive Psychology
  1. Luthans .F, Luthans. K, Luthans. B
  2. Robinze &Waters-Marsh & Caccioppe
  3. Who
  4. Hurfam
  5. Social Capital
  6. Kawach i& Kennedy & Lochner & Prothwo
  1. Katrona & Helsinge &Rashel
  2. Fukuyama
  3. Carver& kinze

. Depression

  1. Pearon
  2. beck

.self-efficacy

2.Bandura

.Hope

  1. Snyder&et L

optimism

Resiliense

  1. Garmzi & Masten
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:00:00 ب.ظ ]




اختلال وسواسی جبری اختلالی ناتوان کننده است که بخش عمده­ای از زندگی خانوادگی و شغلی فرد را درگیر ساخته و اثرات منفی بسیاری را بر فرد و اطرافیان بیمار تحمیل می­کند.

ماهیت اصلی این اختلال وجود افکار نفوذگر و ناخوشایندی است که موجب افزایش اضطراب، آشفتگی و یا احساس گناه می­شود. این افکار به تنهایی یا به همراه اعمالی آشکار یا ذهنی برای کاهش یا حذف اضطراب و ناراحتی  فرد را در چرخه­ی معیوبی از تشریفات زمان­بر درگیر می­سازد. اختلال وسواسی جبری همایندی بالایی با بسیاری از اختلالات دارد. نصف تا سه چهارم این بیماران حداقل یک اختلال همزمان دیگر هم نشان می‌دهند (آنتونی، داونی و سوینسون، 1998 به نقل از کلارک و بک، 2010) افسردگی اساسی یکی از اختلالاتی است که همایندی بسیار زیادی با اختلال وسواسی جبری دارد (براون، کمپبل، لهمن، کریشام و مانسیل، 2001؛ کرینو و آندرو، 1996، به نقل از کلارک و بک، 2010)  وجود افسردگی با وخیم­تر شدن نشانه‌های وسواسی جبری در ارتباط است (کلارک، 2002 به نقل از کلارک و بک، 2010) . در واقع تنها کمتر از %15 بیماران مبتلا به اختلال وسواسی جبری اختلال دیگری را به طور همزمان تجربه نمی­کنند (براون و همکاران، 2001 به نقل از کلارک و بک، 2010). واضح است که شناخت علل و ریشه­های اختلال مهمترین گام در تدارک و اجرای راهبردهای درمانی است.

یکی از مسائل چالش برانگیز و پر اهمیت در مورد این بیماری جایگاه و نقش ترس و اضطراب است که بویژه طی دو دهه­ی اخیر موضوع کارهای پژوهشی بسیاری بوده است. اهمیت مطالعه­ی این دو هیجان به دلیل درگیر ساختن نواحی خاصی از مغز بیمار است که به تبع سیستم مداخله­ای و درمان دارویی متفاوتی را می­طلبد. اگر چه مطالعه­های زیادی نقش بارز اضطراب را در این اختلال نشان می­دهند اما از سوی درمانگران آشکارا وجود ترس را در این اختلال، بویژه در انواعی مانند ترس از آلودگی و یا چک کردن، مشاهده شده است، مطالعاتی نیز نقش ترس تأیید کرده­اند. با این حال هنوز نمی­توان در مورد جایگاه، شیوه و میزان اثر اضطراب و ترس اظهارنظری دقیق ارائه کرد. مطالعات دهه­­های اخیر صاحب­نظرانی مانند کروگر (1999) و واتسون (2009) اگر چه نتوانسته جایگاه قطعی اختلال وسواس جبری را در گروه اختلالات اضطرابی یا ترس مشخص سازد اما مسیر روشنی را پیش روی مطالعات آتی پژوهشگران گشوده است . برای مثال بررسی ادبیات پژوهشی و نیز فعالیت­های این پژوهشگران نشان می­دهد که علی­رغم ناهمگن بودن اختلال وسواسی جبری تلاشی برای یافتن جایگاه اختلال در زیرگروه­های آن صورت نگرفته است به عبارتی آیا ممکن است که ترس در یک یا چند زیرگروه وسواس نقش بیشتری داشته باشد و اضطراب در موارد دیگری اثرگذارتر باشد؛ به عبارتی آیا دلیلی برای تفکیک این زیرگروه­ها از نظر پاسخ دارویی و راهبردهای روان­درمانی وجود دارد؟

رویکرد ابعادی و بررسی نشانه­های اختلالات به صورت نمراتی بر روی یک پیوستار که از نشانه­های خفیف تا نشانه­های عمیق گسترده شده است، می­پردازد. این رویکرد در سال­های اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته و سودمندی آن نسبت به رویکرد طبقه­ای تأیید شده است. رویکرد ابعادی به بررسی نشانه­های اختلالات در گروه­هایی که نشانه­ها را در سطح غیربالینی دارا هستند می­پردازد. این رویکرد می­تواند با بررسی اختلال وسواسی جبری در گروه­های غیربیمار مسیری متفاوت را برای پاسخ به چالش مورد اشاره در پیش بگیرد. به همین دلیل در این پژوهش از رویکرد ابعادی برای بررسی نشانه­های وسواسی جبری استفاده شده است.

از سوی دیگر اهمیت نقش ویژگی­های شخصیتی و خلق و خو در ابتلا به اختلالات مختلف موجب شده است که مطالعات گوناگونی به بررسی ویژگی‌های شخصیتی مرتبط با وسواس فکری عملی بپردازند. اگر چه روان‌شناسان مکتب روان‌پویایی، اختلال شخصیت وسواسی یا ویژگی‌های شخصیت وسواسی را شرایط پیش‌مرضی اختلال وسواس فکری عملی معرفی می‌کنند اما مطالعه عملی چندی این ارتباط را زیر سئوال برده‌اند. این ایده توسط پژوهشگرانی در دوره جدید مطالعات شخصیت نیز تأیید گردیده است. برای مثال سامرفلد، هیوت و اسواینسون (1998) به این نتیجه رسیدند که ویژگی‌های شخصیتی وسواسی جبری در اختلال وسواسی جبری بسیار کمتر از چیزی است که قبلاً تصور می‌شد و اختلال شخصیت اجتنابی عملاً در مبتلایان به اختلال وسواسی جبری بسیار بیشتر از اختلال شخصیت وسواسی دیده می‌شود. با این وصف آنها نتیجه‌گیری کردند که ابعاد شخصیتی آسیب/ اجتناب یا اضطراب صفتی، که با سازه‌های تکانشی خاصی مانند مسئولیت‌پذیری و تردید در ارتباط هستند، و نیز کمال‌گرایی ممکن است رابطه­ی خاصی با اختلال وسواسی جبری داشته باشند. به همین دلیل به نظر می­رسد بررسی پژوهش­های گسترده­تر و عمیق­تر در این حوزه­ی مهم آسیب­شناختی از الزام خاصی برخوردار باشد.

1-2- بیان مسأله 

اختلال وسواسی جبری شرایط پیچیده‌ای است که با افکار و تکانه‌های تکراری، نفوذگر و ناخواسته (افکار وسواسی) مشخص می‌شود (انجمن روان­پزشکی آمریکا، 2000). براساس ماهیت بارز رفتارهای اجتنابی، جستجوی ایمنی و بیمناکی مضطربانه در چهارمین راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی به عنوان یک اختلال اضطرابی دسته‌بندی شده است (لیو، لی، کیم، کونگ و ون، 2001). اگر چه نقش اضطراب در بسیاری از مطالعات (مانند کوهن، لاچنمیر و اسپرینگر، 2003) مربوط به این اختلال تأیید شده است. اما تعدادی از مطالعه‌ها (مانند بارلو، 2000) بیشتر بر اهمیت تجارب ترس غیرطبیعی در این اختلال تأکید کرده‌اند تا بر اضطراب. تمایز میان اضطراب و ترس در اختلال‌های روان‌شناختی و بویژه اختلال وسواسی جبری اهمیت فراوانی دارد برای مثال سیستم ترس برخلاف سیستم اضطراب به داروهای ضداضطراب غیرحساس است (فندت، سیگل و استینیگر- براچ، 2005). در نسخه‌ی ویرایش شده‌ی سومین راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی و نسخه‌های چهار(DSM-IV) و فرم اصلاح شده‌ی آن (DSM-IV-TR) اختلال‌های خلقی و اضطرابی به صورت جداگانه و براساس ویژگی‌های مشترک پدیدار‌شناختی گروه‌بندی شده‌ است. اما مطالعه‌های بسیاری (مانند کلارک و واتسون، 1991؛ والبرگ و همکاران، 2001  به نقل از کلارک و بک، 2010) محدودیت سیستم مقوله‌ای را در تفکیک این دو گروه از اختلال‌ها، به طور فزاینده‌ای نشان داده‌اند. در واقع پاسخ به این پرسش که اضطراب و افسردگی اختلال‌های جدایی هستند و یا انواعی از یک اختلال واحدند، دلالت‌های مهمی در طبقه‌بندی، توصیف، درک و درمان آنها خواهد داشت (پرونوویو و همکاران، 2010).

بررسی و اهمیت نقش ترس و اضطراب در اختلالات و بویژه اختلال وسواسی جبری ریشه در مطالعات طبقه­بندی اختلالات دارد:

مطالعه در سطح بررسی مقیاس‌ها و آزمون‌های افسردگی و اضطراب(مانند فلدمن، 1993، برادی و کندال، 1992) و تحلیل محتوای نشانه‌ها(مانند کلارک و واتسون، 1991) بیان‌گر ارتباط‌ نیرومندی میان مقیاس‌های سنجش افسردگی و اضطراب، بویژه در کودکان بود. فلدمن(1993) شواهدی ارائه داد که مقیاس‌های خودگزارشی اضطراب و افسردگی، ساختارهای خلقی مجزایی را اندازه نمی‌گیرند. او عنوان مقیاس‌های خلق منفی را ایده‌ی مناسب‌تری برای آزمون‌های افسردگی و اضطراب دانست که حاکی از نقاط اشتراک فراوان این دو دسته از آزمون‌ها داشت. تحلیل‌های بعدی در این زمینه (مانند کلارک و واتسون، 1991) به بررسی نشانه‌های اضطراب و افسردگی پرداختند. این مطالعه‌ها نشان دادند که برخی از نشانه‌های اضطراب و افسردگی واقویژگی­های متمایز کننده­ی  قابل ملاحظه‌ای دارند در حالی که بقیه‌ی نشانه‌ها این گونه نیستند. به عبارت دیگر اگر چه این دو گروه از اختلال‌ها در عاطفه‌ی منفی مشترک هستند اما هر گروه دارای نشانه‌های اختصاصی مربوط به خود هستند. با توجه به این یافته‌ها، کلارک و واتسون (1991) مدل سه بخشی افسردگی و اضطراب را ارائه نمودند. این مدل علایم افسردگی و اضطراب را در سه زیر گروه اصلی طبقه‌بندی می‌نماید: علایم مربوط به پریشانی عام یا عامل خلق منفی که در هر دو گروه از اختلال‌های افسردگی و اضطرابی مشترک است و دو گروه نشانه‌ای دیگر که جنبه‌های منحصر به فرد و متمایز کننده‌ی هر سندرم را بازنمایی می‌کند: بیش انگیختگی بدنی (مانند کوتاهی تنفس، سرگیجه) که ویژه‌ی اضطراب است، و احساس عدم لذت و خلق مثبت پایین (مانند.، از دست دادن علاقه، احساس این که هیچ چیزی لذت‌بخش نیست) نسبتاً اختصاصی افسردگی بود. بررسی در سطح اختلال‌ها: در سطحی دیگر کروگر(1999) به بررسی اختلال‌های مطرح شده در سومین راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی(1987) پرداخت. او ضمن معرفی یک عامل سطح بالا با نام درون‌ریزی که در میان اختلال‌های اضطرابی و افسردگی مشترک است، دو عامل سطح پایین‌تر(رنج اضطرابی و ترس) را معرفی نمود. عامل رنج اضطرابی در میان اختلال‌های افسردگی اساسی، افسرده‌خویی و اختلال اضطراب فراگیر مشترک است و عامل ترس بین اختلال‌های فوبی اجتماعی، فوبی ساده، گذرهراسی و پانیک وجود دارد

Antony

Downie

Swinson

Clarck

Beck

Brown

Campbell

Lehman

Mancill

Grisham

پایان نامه

Crino

Andrews 

Krueger

Watson

Dimensional approach

Categorical approach

Summerfeldt

Huta

Swinson

Obsessive Compulsive Disorder

American Psychiatry Associatio

 Lyoo

 Lee

  Kim

 Kong

 Kwon

Cohen

Lachenmeyer

Springer

Barlow

 Fendt

 Siegl

 Steiniger-Brach

shared phenomenological features

Vollebergh

Prenoveau

scale – based analyses

Feldman

Brady & Kendall

symptom – based analyses

Ttripartite model

General distress

Negative mood

Somatic hyperarousal

Shortness of breath

Dizziness

Anhedonia

low positive mood

loss of interest

higher order internalizing factor

anxious-misery

fear

social phobia

simple phobia

agoraphobia

panic

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:59:00 ب.ظ ]